حتی شاخههایی که به ظاهر رابطه چندان خوشایندی با فلسفه ندارند مثل شعر. اما در این میان کماند، فیلسوفانی که نه فقط زبان شعرگونه دارند بلکه شاعر نیز هستند. در این میان میتوان از جورج سانتایانا فیلسوف اسپانیاییتبار آمریکایی نام برد.
وی در 16 دسامبر 1863، در مادرید به دنیا آمد و 9 سال پس از آن به آمریکا رفت و پس از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه هاروارد در همانجا به تدریس پرداخت.
جورج سانتایانا علوم را به 2دسته افقی و عمودی تقسیم کرد. علوم افقی در نظر او شامل طبابت، وکالت و تجارت میشد که مشخصه بارز آنها به دست آوردن پول، صرفا برای تامین زندگی دنیوی بود و علوم دیگری مانند فلسفه، ادبیات، علوم محض و علوم فرهنگی را در دسته علوم عمودی قرار داد.
براساس این تقسیمبندی وی بر این عقیده بود که جامعه آمریکایی به خاطر ویژگی قدرتمند «لیبرال» بودنش، امکان پرورش استعدادهای افراد را در زمینه علوم عمودی یا علوم عالیه فراهم نمیآورد بلکه مقتضیات جامعه لیبرال این است که صرفا افراد را به سمت پرورش علوم افقی تشویق کند.
اولین رساله فلسفی سانتایانا «حس زیبایی» نام داشت که به یکی از بهترین آثار آمریکایی در زمینه زیباشناسی مشهور است. چند سال پس از آن نیز کتاب «تفسیر شعر و دین» را منتشر کرد و سپس برای مدت طولانی در انزوای کامل فرو رفت. هرچند حاصل این دوره سکوت، بسیار پربار بود و نگارش اثر عظیم 5جلدی «زندگی عقل» را برای او به همراه آورد. در این کتاب عقل در پنج مفهوم اصلی خود «عقل عام»، «عقل اجتماع»، «عقل دین»، «عقل هنر» و «عقل علم» بررسی شده بود.
در فلسفه سانتایانا، عقل حاصل ترکیب میان دو عنصر میل و اندیشه است؛ وی جدا شدن هرکدام را برای انسان خطرناک میشمرد چنانکه اگر در انسان میل تنها فعال شود او همانند حیوانات و اگر اندیشه صرف فعال شود او همانند دیوانگان میشود.
نگرش فیلسوف اسپانیایی در مورد کاتولیسم بسیار جالب است چنانکه در مورد آیین کاتولیک میگوید؛ «با آنکه میدانم دروغ میگوید، باورش دارم.» رویکرد متناقض و پیچیده سانتایانا به پدیده ایمان منجر به تالیف «عقل دین» شد که در آن مهمترین فاکتور را برای علاقهمند بودن به آیین کاتولیک، دوست داشتن آن عنوان کرده بود.
در «عقل اجتماع» سانتایانا به مولفههای مهمی چون خانواده، دوست و مسئله عدالت توجه میکند. به نظر وی یکی از راههای جاودان ماندن انسان خانواده است که البته با پیچیدهتر شدن روابط انسانها نیاز به نهاد قدرتمندتری که دولت است برای پیشرفت تمدن بشر به وجود میآید.
از آنجا که دولت میتواند حافظ منافع خانواده باشد مردم به سمت آن تمایل مییابند و وطندوست میشوند. سانتایانا ترس مردم از هرجومرج را یکی از علل اساسی وطندوستی برمیشمارد و در ادامه مهمترین عامل تهدیدکننده دولتها را قدرتطلبی و جنگخواهی عنوان میکند.
از نظر وی بهترین نوع حکومت، حکومت شایستهسالاران بر مردم است که در آن، حکومت نه براساس ارث رسیدن مقام و منصب بلکه براساس شایستگی افراد تداوم مییابد و چنین است، افرادی که لیاقت و استعداد دارند میتوانند در مناصب شایسته خود قرار بگیرند.سانتایانا برترین حکومت را، طرحی میدانست که مدنظر افلاطون بود و لزوم بازگشت به این تفکر را نیازمند وجود شجاعتی در متفکران میدانست.
در بعد دیگر شخصیت جورج سانتایانا شعر ظهور قدرتمندی داشت و با زبان شعر چنین میگفت: «ای خرد جویان جهان، والاترین گوهر هستی را، بر نگزیدهاید، فرزانگی آن نیست که تنها به خرد بسنده کنیم و چشمها را بر شهود درون ببندیم، دل را باور کنیم که فرزانگی این است.»و همچنین میسرایید: «دانش ما مشعلی است با کلاهی از دود، که در پهنه تاریک و وهمانگیز جهان، تنها یک قدم فراروی را روشن میسازد، پس فروغ بیپایان ایمان را بخواه، تا چون خورشید بتابد و دل را به اندیشههای آسمانی رهنمون شود، یگانه رهنما اوست.»
جورج سانتایانا که هیچگاه از محل سکونتش یعنی آمریکا راضی نبود و نابهنجاری زندگی جدید او را به ستوه آورده بود در سال 1952 درگذشت.